یه شعر از بابام که واسم سروده
کیفی به دوش و گلی بدست و خندان لبان تو مهر است و محیط مدرسه جانی دگر گرفت ذوقی به چهر و شوری بجان و رفتی تو در کلاس اشکی ز شوق تو این واقعه از پدر گرفت داند خدا که هردم آرزو کردم این روز خوب اینک نگر که چسان کودکم بال و پر گرفت زین هلهله و هیاهوی کودکان مدرسه شور و شعف به جان شد و شادی بصر گرفت گویی که دیروز من امروز آمده دربرم کز در و دیوار مدرسه هر خاطره سر گرفت دیروز گاه من بود و امروز گاه تو ای پسر تا گاه کودکی تو کی رخت سفر گرفت روزی رسد ای ((علی)) که خود ببینی به چشم خود کاین کودک تو چسان دست پدر گرفت اولین روز مدرسه ات مبارک پسرم ...
نویسنده :
محمد رضا
14:47